جدول جو
جدول جو

معنی بی برگشت - جستجوی لغت در جدول جو

بی برگشت
نابرگشتنی، برنگشتنی، قول وقرار یا معامله که فسخ نشود
تصویری از بی برگشت
تصویر بی برگشت
فرهنگ فارسی عمید
بی برگشت
(بی بَ گَ)
که نتوان آنرا بازگشت داد. که نتوان برگرداند.
- اعتبار بی برگشت، اعتباری است که نمیتوان آنرا برگرداند. اعتبار غیرقابل فسخ. (فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
بی برگشت
اعاده ناپذیر نابرگشتنی، غیر قابل فسخ
تصویری از بی برگشت
تصویر بی برگشت
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بی برگ
تصویر بی برگ
درختی که برگ هایش ریخته باشد، کنایه از بینوا، بی سر و سامان
فرهنگ فارسی عمید
(بی بَ)
فقر. احتیاج. مسکنت. بی نوایی. فقیری. درماندگی. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) :
رهی خواهی شدن کآن ره دراز است
به بی برگی مشو بی برگ و ساز است.
نظامی.
به بی برگی سخن را راست کردم
نه او داد و نه من درخواست کردم.
نظامی.
بسی دلتنگی و زاری نمودیم
بسی خواری و بی برگی بدیدیم.
عطار.
چونکه با بی برگی غربت بساخت
برگ بی برگی بسوی او بتاخت.
مولوی.
زمستانست و بی برگی بیا ای باد نوروزی
بیابانست و تاریکی بیا ای قرص مهتابم.
سعدی.
اگر عنقا ز بی برگی بمیرد
شکار از چنگ گنجشکان نگیرد.
سعدی.
گر بی برگی بمرگ مالد گوشم
آزادی را به بندگی نفروشم.
دهخدا
لغت نامه دهخدا
(بی بَ)
گیاهی که برگهایش ریخته باشد. درختی که برگ نداشته باشد. (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
تصویری از بی برگی
تصویر بی برگی
بی نوائی، فقیری، بیسروسامانی
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی که برگهایش ریخته باشد درختی که برگ نداشته باشد، بینوا فقیر محتاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی برگی
تصویر بی برگی
((حامص))
فقر، نیازمندی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بی برگ
تصویر بی برگ
((بَ))
بینوا، فقیر
فرهنگ فارسی معین
خزان زدگی، بی چیزی، بینوایی، فقر، احتیاج، محرومیت
متضاد: غنا، بی نیازی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی فیض
متضاد: پربرکت، بابرکت، فیاض، کم، قلیل
متضاد: زیاد، کثیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برگ ریخته، خزان زده، بی چیز، بی نوا، فقیر، محتاج، محروم
متضاد: غنی، متمکن
فرهنگ واژه مترادف متضاد